سكوت در زمانه عسرت
محسن آزموده
«آنچه دربارهاش نميتوان سخن گفت، ميبايد دربارهاش خاموش ماند.»
(لودويگ ويتگنشتاين، رساله منطقي- فلسفه، ترجمه ميرشمسالدين اديب سلطاني)
اهل فلسفه، عبارت بالا را زياد شنيده يا خواندهاند.
اين جملات، آخرين سطور از كتاب مشهور رساله منطقي-فلسفي (تراكتاتوس) نوشته لودويگ ويتگنشتاين
(1951-1889) است. ويتگنشتاين، فيلسوف اتريشي، يكي از بزرگترين فيلسوفان قرن بيستم و بلكه كل تاريخ فلسفه است و كتاب مذكور، مهمترين و اثرگذارترين كتابش كه نخستينبار در سال 1921 به زبان آلماني و يكسال بعد با ترجمه انگليسي دو نفر به نامهاي آگدن و رمزي با مقدمهاي از برتراند راسل فيلسوف شهير انگليسي منتشر شد. اغراق نيست اگر بگويم راجع به كتاب ويتگنشتاين و عبارات مذكور، تاكنون هزاران كتاب و مقاله و گفتار و نوشتار نگاشته شده، تا جايي كه بعيد است كسي جرات كند، مدعي شود كه نكته جديدي راجع به آن پيدا كرده است، اگرچه قطعا فلسفهدوستان دستبردار نيستند و چنان كه مقتضاي تفكر است، از منظرهاي جديد درباره آن خواهند انديشيد و خواهند نوشت. بنابراين به طريق اولي، نگارنده خيلي بايد جسور باشد كه مدعي شود، ميخواهد درباره جملات ويتگنشتاين حرف تازه بزند. با اينهمه، ميخواهم از منظري دستكم براي خودم جديد، از اين جمله معنايي نه فلسفي و منطقي، بلكه اخلاقي بيرون بكشم؛ كاري كه احتمالا كمتر صورت گرفته.
سادهترين معناي سخن ويتگنشتاين با توجه به آنچه در سراسر كتابش نوشته و تفاسير بعدي، اين است كه بعضي چيزها هستند كه درباره آنها نميتوان سخن منطقي و معنادار و موجه گفت، بنابراين بايد آنها را به سكوت برگزار كرد و دربارهشان خاموش ماند. اين «بايد»ي كه ويتگنشتاين در اينجا ميگويد، يك بايد فلسفي و منطقي است. برخي از مثالهاي ويتگنشتاين براي اين دسته از امور، مباحث هنري يا موضوعات ماورايي يا مسائل اخلاقي بود. ويتگنشتاين در رساله ميكوشد نشان دهد راجع به اين امور نميتوان سخني صدق و كذبپذير گفت و بنابراين بهتر است دربارهشان سكوت كرد. او البته بعدا در تاملات بعدي، اين نتيجهگيري خود را مورد بازنگريهاي اساسي قرار داد كه محل بحث ما نيست.
اما معنايي كه ميخواهم از سخن ويتگنشتاين بيرون بكشم، ربطي به ضرورت منطقي و بايد فلسفي ندارد. من يك معناي خيلي ساده و صريح اخلاقي «هم» از اين جمله ميفهمم كه خيلي ملموس و آشناست و اتفاقا در بسياري مواقع خيلي راهگشا و صد البته اخلاقي. نخست لازم به توضيح است كه بايدها و نبايدهاي پيرامون ما هميشه، بايدها و نبايدهاي منطقي و فلسفي نيستند، گاهي بايدها و نبايدها، اخلاقي هستند، زماني مصلحتانديشانه، گاهي قانوني، وقتي بايدها و نبايدهاي عرفي و ... گاهي- و نه هميشه- در برابر بسياري از اين بايدها و نبايدها، بايد سكوت كرد و خاموش ماند. مثلا وقتي آدم در شرايط آزادي به سر نميبرد و نميتواند درباره يك موضوع آنچه را حقيقت ميپندارد، آزادانه و كامل بيان كند، بهترين راه سكوت است. مثلا در رژيم نازي اگر كسي عليه نژادپرستي سخن ميگفت، تكليفش روشن بود. در چنين شرايطي، جمله ويتگنشتاين از منظر مصلحتانديشانه، بسيار راهگشاست.
مصاديق زيادي هم ميتوان ذكر كرد كه در آنها توصيه ويتگنشتاين، وجه اخلاقي پيدا ميكند، يعني سكوت در زمانه عسرت، مواقعي كه راجع به يك موضوع، نميتوان آزادانه و بيخطر صحبت كرد و هرگونه اظهارنظري، به دليل فقدان آزادي، نه فقط حقيقت را روشن نميكند، بلكه آن را پنهان ميكند يا با وارونهنمايي، عكس واقعيت را نشان ميدهد. در اين مواقع بهترين و اخلاقيترين كار سكوت است و خاموش ماندن. آدمهاي وراج يا كساني كه فكر ميكنند درباره هر چيزي بايد اظهارنظر كنند، يا چاپلوسان و متملقان، در اينگونه موارد، نميتوانند جلوي زبان خود را بگيرند و مدام حرفهايي ميزنند كه ربطي به واقعيت ندارد. آنها با پرگويي و شلوغكاري تنها حقيقت آشكارتر از خورشيد را مكدر ميسازند. در اين مواقع سكوت خود گوياترين صداست و لازم نيست داد و فرياد راه انداخت و با هياهو، مانع از شنيده شدن صداي خاموش آن شد. به تعبير گوياي ويتگنشتاين، وقتي نميتوان حرف زد، بايد سكوت كرد.